هربار که می خنداندی دنیا را با تمام تعلقاتش به آغوش می کشیدم.
در حقیقت این افسونِ تو بود با من که قدرتمندانه در هر اشارتی می شکستی مرا و خود زاییده می شدی.می میراندی مرا و خود می روییدی.
و چه توان فرسا بود…!
با آن همه دلبرانه که در تو می دیدم خَمِ تو به استیصال می کشاند که در بمانم در تو.
من از برای این درماندگی ها کمی بیش از تو زندگی کردم.
نویسنده: فهیمه مقیسه
عالیه
عالی عالی