زمین جامه سیاه می پوشد ساعاتی می گذرد که برای دیدن آن مرد درمانده به تقاطع شهید ایوب و یاس می روم. ناگاه پیرمردی را می بینم که همچون کارتن خواب های کلانشهرها در هوایی سرد و سوزناک زیر پتو در کنار خیابان خوابیده است. گویی به خوابی عمیق و ابدی فرو رفته است. با دیدن آن صحنه تکان دهنده در شهر و دیارم تنم چون بید می لرزد، لحظه ای نفسم می گیرد و غم بر تمام وجودم چیره می شود. کمی آن طرفتر اترک نیز با نظاره این حادثه دردناک، خشک و بی رمق شده است.
با خود می گویم این مرد کیست ؟ چرا کنار خیابان آرمیده است ؟ خانه و سرپناهی ندارد؟ اقربایش کجا هستند؟ آیا دخمه ای، کلبه ای و آلونکی نیست تا حداقل از باد و باران در امان بماند؟
روز دیگر به آنجا می روم. کودکان با شور و شوق مشغول بازی هستند. از آنها سئوال می کنم چه کسی اینجا درکنار خیابان زندگی می کند؟ یکصدا می گویند : عاشور دایی. در نگاه و جواب بچه ها پی می برم که این مرد بی پناه را دوست دارند.
بار سوم در روزی که آفتاب گرمایش را بی دریغ و سخاوتمندانه تقدیم زمینیان می کند به آنجا می روم. پیرمرد روی جانمازی قدیمی که از نمد بافته شده بود نشسته است. تک و تنها. لاغر و تکیده. چشم هایش کم سو. کلاهی بر سرش . دستانش پینه بسته. رخسارش رنج کشیده. لباسش کهنه . همه دارایی اش دو سه تا پتوی نه چندان تازه و چند تا خرت و پرت دیگر است. تلی از کیسه های پلاستیک و زباله و . . نیز دراطرافش جمع کرده است. زندگی اش یادآور حیات انسان های اولیه، سخت و طاقت فرساست. با کوچکترین امکانات و ابزار زیست.
سلامم را با متانت پاسخ می دهد.ولی در نگاهش شک و تردید موج می زند. خودم را معرفی کرده و هدفم را تبیین می کنم. با طیب خاطر می پذیرد. ساده، صمیمی و بی غل و غش سخن می گوید . درعمق حرفهایش درد و غم ریشه دوانده است. ولی هنوز از گوهر عزت نفس و مناعت طبع برخوردار است و این قیمتی است.
مرد بی پناه ترکمن شروع به صحبت می کند : نامم عاشور است. از روستای دادلی غزنین هستم . دو سال است که در مراوه تپه ساکنم. ابتدا در انبار می زیستم ولی پس از مدتی ن را با کاه پر کردند. دیگر جایی برای بیتوته نداشتم به ناچار در جلوی همان انبار کنار خیابان روزگار را سپری می کنم. 6 ماه است که در اینجا ساکنم. این روزها هوا سرد شده است باید سرپناهی پیدا کنم. به کلبه و پناهگاهی بروم. با بهار و تابستان مدارا می کنم ولی تحمل پاییز و زمستان سخت است. اگر سرپناه داشته باشم بهتر است. با کلامش به یاد شعر اخوان می افتم که : ” هوا بس ناجوانمردانه سرد است “.
کارتن خواب مراوه ای ادامه می دهد : 60 ساله ام. همسرم و یکی از فرزندانم را از دست داده ام.
سئوال می کنم آیا اقوام و یاران خبرت را نمی گیرند؟ سری تکان می دهد و با آهی سرد می گوید: از قوم و خویش خیری نیست. آداما گونینگ غالماسین، خدای گؤزله سین. خدا خودش کمک کند . بنده را به بنده اش محتاج نگرداند.
می گوید: حقیقت را باید گفت در دروغ فایده ای نیست. زباله جمع می کنم و با فروشش هزینه مواد را درمی آورم. در دوران سربازی معتاد شده ام اشتباه کردیم. جوانی مان را به باد دادیم. اعتیاد آدمی را نصفه نیمه می کند قدرتش را می گیرد. غفلت کردیم گرفتار شدیم.
مرد بی سرپناه ادامه می دهد : این روزها هوا شبها خیلی سرد است. سه پتو رویم می اندازم ولی باز سرما نفوذ می کند. زود می خوابم قبل از صبح بلند میشوم. خوابم سبک است. قبلا چوپان بودم . اغلب روزها نان و چای می خورم. غذای گرم نمی خورم مگر اینکه دیگران بیاور ند. فلاکسی دارم از همسایه ها آبجوش میگیرم.
با حزن و اندوه تاکید می کند : خدای جان هیچ مسلمانینگ گونینی آداما قویماورسین قویماورسین. (هیچ مسلمانی محتاج مسلمان دیگر نباشد) . . .
با جود اینکه در کنار خیابان زندگی می کند و با مشکلات و مصائب زیادی دست و پنجه نرم کرده است ولی عزت نفس دارد و دست به تکدی نمی زند. به خدا توکل می کند و معتقد است خدا کمکش می کند و روزی رسان است. در مراوه تپه انسانهایی به مانند او به تعداد انگشتان یک دست بیشتر نیست. زیبنده نیست که نیازمندان و بی پناهان شهرمان را فراموش کنیم و به داد آنها نرسیم.
نهادها و ارگانهایی همچون کمیته امداد و شورای شهر و شهرداری شایسته است در این موضوع پیشقدم بوده و با همت و مساعدت مشکل بی خانمان های شهر را که تعداد شان بسیار محدود است برطرف نمایند.
انسانهای خیر و نیکوکار هم می توانند برای تهیه سرپناه به بی خانمان ها ی شهر کوشا شوند.
مردان نوعدوست دادلی غزنین نیز هم می توانند آستین همت بالا زده و همروستایی شان را از این سرما و فلاکت نجات دهند.
اقوام و خویشان نیز می توانند قبل از هر کس یا گروه دیگر دست به دست هم داده و با صله رحم و همدلی و حمایت در این مسئله پیشتاز باشند.
حوزه علمیه نیز می تواند دست به کار شود.
خداوند بندگانش را به احسان و نیکوکاری توصیه می کند و می فرماید: ” فاستبقوا الخیرات ” در کار خیر بر همدیگر سبقت بجویید.
در این شب های سرد وجانکاه زمستان آیا برای کارتن خواب های مراوه تپه فریادرسی پیدا می شود ؟
لطیف ایزدی
نظر شما چیست ؟