مقاله: ریشههای اسلامگرایی در ازبکستان
نوع مقاله: مقاله پژوهشی
نویسندگان:
1) الهه کولایی
استاد گروه مطالعات منطقه ای دانشگاه تهران
2) جواد خوانساری
دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران
چکیده: پس از فروپاشی شوروی، پدیده اسلامگرایی در آسیای مرکزی و بهویژه ازبکستان از اهمیت قابلتوجهی برخوردارشدهاست. اسلامگرایی در ازبکستان از نوع بنیادگراست.
این مقاله بر اساس رویکرد مقایسهای و تاریخی به بررسی، شناسایی ریشههای پیدایش و گسترش اسلامگرایی در ازبکستان میپردازد. در ادامه زمینههای پیدایی و گسترش این پدیده از منظر عوامل بیرونی ازجمله نقش کشورهای مختلف مانند ایران، ترکیه، عربستان سعودی، افغانستان و رخداد یازده سپتامبر، حوادث پس از آن و همچنین عوامل درونی مؤثر مانند تداوم نظام اقتدارگرایی، نقض حقوق بشر، آزادیهای سیاسی- مدنی، سرکوب گروههای اسلامگرا و مشکلات اجتماعی– اقتصادی بررسیمیشود. بر اساس فرضیه نویسندگان هرچند عوامل بیرونی در پیدایش و گسترش بنیادگرایی در ازبکستان تأثیرگذار بودهاند، اما بهنظرمیرسد، عوامل درونی نقش بارز و چشمگیری در این زمینه ایفاکردهاند.
اصل مقاله
پس از استقلال پنج جمهوری قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان و ترکمنستان در پایان سال 1991 و ورود آنها به عرصه بینالملل بهعنوان بازیگران مستقل، آسیای مرکزی به موضوع مهمی در مجامع سیاسی و علمی تبدیل شد. پس از چندین سده تسلط روسها و حکومت شوروی، آسیای مرکزی اکنون بهعنوان یک منطقه حساس ژئوپلیتیکی در سیاست بینالملل مطرح است. قرارگرفتن در مرکز آسیا، قلب اوراسیا و همچنین در تقاطع فرهنگهای گوناگون (ترکی، عربی، اروپایی، چینی و ایرانی) بر اهمیت ژئوپلیتیکی این منطقه افزودهاست. فروپاشی اتحاد شوروی، آغاز فرایند گذار از نظام متکی بر اقتصاد دستوری آن به مردمسالاری مبتنی بر اقتصاد بازار آزاد بود. این دوره گذار، در آسیای مرکزی با مسائل پیچیدهای مانند دولت- ملتسازی، چالشهای اقتصادی، بحرانهای زیست- محیطی، معضلات مردمسالاری و حقوق بشر، جرایم فراملی و گسترش سلاحهای فراجدید، قاچاق مواد مخدر، فساد اداری، چالشهای تمامیت ارضی، درگیریهای قومی و سرانجام احیای گرایشهای اسلامی همراهبودهاست.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، پدیده اسلامگرایی در آسیای مرکزی و بهویژه ازبکستان از اهمیت قابلتوجهی برخوردارشدهاست. در این میان، نگرانی زیادی پیرامون نقش و جایگاه اسلام در حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جمهوریهای آسیای مرکزی در میان تحلیلگران وجودداشتهاست. از سوی دیگر، درباره ماهیت این پدیده میان حاکمان آسیای مرکزی از یک سو و گروههای اسلامگرا از سوی دیگر اختلاف نظر وجوددارد. احیای گرایشهای اسلامی بهطور عام و بنیادگرایی بهطور خاص سبب بروز تحولات جدی در منطقه شدهاست. حضور میلیونها مسلمان در پی فروپاشی مدل توسعه کمونیستی، ظرفیت قابلتوجهی را برای گسترش گرایشهای اسلامی در منطقه فراهمآوردهاست. تحولات سیاسی- نظامی در تاجیکستان و شکلگیری درگیریهای خونین در این جمهوری، سبب شد بهزودی عامل «تهدید اسلامی» که رهبران آمریکا و روسیه از یک سو و نخبگان محلی از سوی دیگر سعی در بزرگکردن آن داشتند، برجستهتر شود (کولایی، 1391: 150-151). در پی فروپاشی شوروی، شکلگیری نظامهای سیاسی- اجتماعی جدید با سؤالها و چالشهای گوناگون روبهرو شد، که نه تنها امنیت این جمهوریها، بلکه کل منطقه را تحتتأثیر قرارداد.
پرسش اصلی این مقاله ریشهیابی زمینههای پیدایش و گسترش پدیده اسلامگرایی در ازبکستان از منظر عوامل بیرونی و درونی مؤثر در این پدیده است.
یکی از مفاهیمی که در اوایل قرن بیستم در ادبیات دین- پژوهی و سیاسی بهکارگرفتهشد، «بنیادگرایی مذهبی» بودهاست. این واژه گرچه در اوایل، فقط برای فرقه پروتستانهای انجیلی در آمریکا کاربردداشت؛ اما در نیمه دوم قرن بیستم، همزمان با شکلگیری جریانهای دینی نو در بیشتر مذاهب، کاربردی گستردهتر یافت. این جریانهای دینی که بیشتر جهتگیری سیاسی و دینی داشتند؛ خواستار بازسازی جامعه بر اساس دین هستند و افزون برآن بر قطعیبودن متون دینی تأکید فراوان داشته و ضرورت بازگشت به مبانی و اصول دین را توصیهمیکنند (خسروی، 1385: 122).
بنیادگرایی به معنای بهکارگرفتن قوانین به گونه اصلی و ناب آن است. از این دیدگاه، اسلامگرایی در ازبکستان به راستی بنیادگراست؛ اما این تنها ویژگی آن نیست. درواقع آنچه بنیادگرایی اسلامی را از گونههای دیگر متمایزمیسازد و مایه تهدیدآمیزبودن آن میشود، برداشت یکسره سیاسی و ایدئولوژیک آن از اسلام است. بنیادگرایی اسلامی جنبشی است که به ارزشهای بنیادی اسلامی باور دارد و پیروزی و بهروزی کشورهای اسلامی را در بازگشت به آن ارزشها میداند و از الگویی غربی یا شرقی پیروینمیکند (اسلامی، بیتا). این جنبش که به شکل واکنش احساسی، روحی، معنوی و سیاسی مسلمانان به یک بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جلوهگر شدهاست، گذشته از ترس غربیشدن فرهنگ اسلامی، از مداخله مستقیم غرب در سرزمینهای اسلامی در دهههای گذشته نیز مایهمیگیرد (احتشامی، 1381: 247). به بیان دیگر، بنیادگرایی اسلامی، اندیشیدن و رفتارکردن بر پایه اندیشهها و رفتارهای پیشینیان است که ریشه در باورهای مذهبی دارد و در عرصه کارکرد سیاسی نمودمییابد.
ب- ادبیات موضوع
اززمانیکه به موضوع احیای مجدد اسلام و گسترش بنیادگرایی در آسیای مرکزی توجهشدهاست، نوشتهها و متون مربوط، نشاندهنده دو دسته بهطور کامل متضاد از نظریهها میباشد. گروه اول پژوهشگران، معتقدند مسئله بنیادگرایی متأثر از حوادثی است که در نقاط دیگر جهان اسلام در حال رخدادن است و به آن به چشم تهدیدمینگرند. بر پایه این تفاسیر، آسیای مرکزی بهطور ویژهای، آمادگی گسترش آموزهها و اندیشههای بنیادگرایانه متأثر از رخدادهای پیرامون ازجمله سقوط رژیم پهلوی در ایران و رویکارآمدن یک نظام اسلامی در آن را دارد.
احساسات ضد شوروی در افغانستان در نتیجه اشغال این کشور است که بهبرآمدن رژیم طالبان در این کشور منجرشد. برای نمونه، الکساندر بنیگسن و مری براکس آپ در کتاب «تهدید اسلامی دولت شوروی» بیانکردند: انقلاب اسلامی در ایران و تحولات مشابه در افغانستان که به اشغال این کشور بهواسطه شوروی منجرشد، نه تنها باعث بیثباتی کشورهای خودشان شد، بلکه تأثیرهای آن خاورمیانه را هم دربرگرفت بهگونهای که نارضایتی و شورشهای غیرقابل پیشبینی سراسر منطقه را فراگرفت. پیامد مستقیم این رخدادها برای اتحاد شوروی، بیثباتی مرزهای جنوبی این دولت بود. بهواسطه حوادث پیشآمده پرده آهنین اتحاد شووری به آرامی در حال فروریختن بود (Bennigsen and Broxup, 1983: 108). از آن گذشته، این گروه معتقدند که رشد حرکتهای ملیگرایانه در بخشهای غربی اتحاد- شوروی به دنبال اصلاحات گورباچف، به شکلگیری خواستههای مشابهی متأثر از احساسات مذهبی، در میان مردمان آسیای مرکزی هم منجرشد. این گروه تأکید دارند، همزمان با فروپاشی شوروی و گشودهشدن درهای آسیای مرکزی بر جهان اسلام، رادیکالیزهشدن گروههای اسلامگرای منطقه غیرقابل اجتناببود.
گروه بعدی معتقدند اگرچه گرایش به اسلام و حرکتهای بنیادگرایانه در آسیای مرکزی امری بدیهی است، اما این موضوع به ضرورت به معنای تأثیرپذیری این پدیده از خارج نیست. این گروه معتقد به نقش عوامل درونی در پیدایش و گسترش بنیادگرایی بهویژه در ازبکستان هستند. در دیدگاه آنان، استقلال ناگهانی و دور از انتظار جمهوریهای آسیای مرکزی، احساسات ملی و قومی آنها، همچنین تمایل دوبارهشان به اسلام را زندهکرد و به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی، اسلام در آسیای مرکزی حیات تازهای یافت.
از دید این گروه، احیای اسلام در آسیای مرکزی و گرایش مردمان منطقه به آن، واکنشی است در مقابل هفت دهه تسلط شوروی و اعمال سرکوب و دینزدایی. برای این مردم گرایش به اسلام تلاشی است برای رفع نابرابریهای اجتماعی، فقر، بیکاری، فساد، و آینده نامطمئن پیشرو آنان؛ همچنین این احتمال وجوددارد که تمایل مردم آسیای مرکزی به فرهنگ اسلامی، بیش از آنکه نشان علاقه آنها به استقرار یک دولت اسلامی باشد، متأثر از هویت ملی آنهاست که ترکیبی از قومیت و مذهب است. قومیت را میتوان ترکیبی از میراث مشترک فرهنگی متأثر از رسوم بین- قومی، آیینها، باورها، زبان، قلمرو و تاریخ مشترک دانست. ازاینرو اسلام به مثابه سبک زندگی مردمان آسیای مرکزی است و نابودی آن با نابودی هویت کهن کشورهای آسیای مرکزی مساوی است .(Haghayeghi, 1995: 39)
پ- مروری بر تاریخ اسلام در ازبکستان، از آغاز تا فروپاشی شوروی
برای شناخت ماهیت اسلام در ازبکستان و درک زمینههای گسترش بنیادگرایی در این کشور پس از سقوط شوروی، باید تاریخ پرفراز و نشیب اسلام در آسیای مرکزی به دقت بررسی شود. زمانی که سرداران صدر اسلام در حدود میانه قرن هفتم میلادی برای نخستینبار به آسیای مرکزی رسیدند، یک آیین و مذهب فراگیر در آنجا وجودنداشت، بلکه ترکیبی از طرفداران باورهای بدوی، مانوی، زرتشتی، بودایی، مسیحی و یهودی در منطقه وجودداشت (Kort, 2004: 20-21). در شرایط نبود یک حکومت مرکزی مقتدر، لشکریان مسلمان در سال 709م بخارا و در سال 712م سمرقند را فتحکردند؛ در سال 715م تاشکند و سپس دره فرغانه بهاشغالدرآمد و بهتدریج، تا سال 728م بیشتر بخشهای ماوراءالنهر فتح شد .(Kort, 2004: 21-22) ورود اسلام به آسیای مرکزی با پیروزی لشکریان خلیفه در نبرد با سپاهیان چینی در سال 750م در کرانه رود تالاس[1] کامل شد. ازآنپس اعراب، به مدت 150 سال قدرت مسلط منطقه بودند و شکوه اسلام مردم آسیای مرکزی را تحتتأثیر خویش قرارداد. استفاده از زبان عربی و معماری اسلامی بهصورت فراگیر رواجداشت. این روند تا هنگام رویکارآمدن حکومت شوروی در این منطقه ادامهیافت ((Lawton, 1991: 27.
در میانه قرن هشتم میلادی، سراسر ماوراءالنهر تحت کنترل و حکومت خلافت عباسیان درآمد. در طول دوران شکوه و عظمت خلافت عباسیان در قرون هشتم و نهم میلادی، آسیای مرکزی و ماورءالنهر عصر طلایی خویش را سپریمیکرد. این منطقه از همان قرن اول ظهور اسلام به بخشی از «دارالاسلام» تبدیلشده و در شکوفایی تمدن و فرهنگ ایرانی- اسلامی نقش والایی ایفاکردهبود. اگرچه، عباسیان برای دوران کوتاهی بر این منطقه حکومتکردند، اما فرایند توسعه فرهنگی و علمی هیچگاه متوقف نشد. پس از عباسیان، سلسله سامانیان بهعنوان نخستین دولت مستقل اسلامی، مشوق گسترش فرهنگ ایرانی بر اساس آموزههای اسلامی در این منطقه شد. شهرهای سمرقند، بخارا و مرو در فرایند گسترش فرهنگ ایرانی- اسلامی بسیار تأثیرگذار بودند. مسلمانان آسیای مرکزی در سالهای ابتدایی حضور اسلام در این منطقه در تقویت فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی تأثیربهسزاییداشتند و فرقههای صوفی را گسترش بخشیدند. فرقههای قادریه، نقشبندیه، یسوعیه و کبرویه حاصل این فعالیتها بودند که در دیگر سرزمینهای اسلامی نیز نفوذ خویش را گسترشدادند. گرایشهای صوفیانه با برخی از مواریث کهن در منطقه قبل از ورود اسلام پیوندداشت (کولایی، 1384: 204). این روند تا زمان حمله مغولان با فراز و نشیبهایی ادامهپیداکرد.
حمله چنگیزخان به آسیای مرکزی در سال 1220م آغازشد و در سال 1225م، سمرقند و بخارا به تصرف مغولان درآمد. اگرچه، شخص چنگیز در برابر مذهب (اسلام) مردمان آسیای مرکزی بامدارابرخوردکرد، اما هجوم مغولان بهعنوان بزرگترین نماد تهدید برای اسلام شناختهمیشد (Bennigsen, and Broxup, 1983: 58). بااینحال، تصوف که پیش از هجوم مغولان، در آسیای مرکزی ریشهداشت با تقویت باورهای اسلامی و احکام شریعت، نقش بهسزایی در زندهنگهداشتن و احیای مجدد اسلام در منطقه ایفاکرد (Rashid, 2002: 27). چنگیزخان پس از بازگشت از جنگ خوارزمشاه حکومت ماوراءالنهر و خوارزم (ازبکستان فعلی)، شهرهای ایغور، کاشغر، بلخ، بدخشان و غزنین تا حدود سند را به جغتای[2] سپرد. وی پسر دوم چنگیزخان بود که بعد به آیین اسلام گروید (MacLeod, 1997: 15). با درگذشت جغتای در سال 1241م، بازماندگان وی برای حدود یک قرن در این منطقه حکومتکردند، اما به سبب اختلافها و جنگهای داخلی قلمرو آنها به تکههای کوچکتر تقسیم شد (Yalcin, 2002: 28).
در سال 1370م یکی از بازماندگان چنگیزخان، تیمورلنگ در آسیای مرکزی بهقدرترسید. وی سمرقند را بهعنوان پایتخت حکومت خویش انتخابکرد. اگرچه تیمور مسلمان بود، اما به سرزمینهای اسلامی بسیاری لشکرکشیکرد و مسلمانان بیشماری را بهقتلرساند. در این میان، تیمورلنگ هزاران نفر از صنعتگران، هنرمندان و دانشمندان سرزمینهای فتحشده را به اجبار با خود به سمرقند آورد. در نتیجه این اقدام، یک بار دیگر سمرقند و بخارا به مراکز فرهنگی و روشنفکری آن دوران بدل شدند و برای نخستینبار، یک گویش ترکی (جغتایی) بهعنوان زبان ادبی مطرح شد (Lawton, 1991: 10). این روند با فراز و نشیبهایی تا زمان ورود روسها (تزارها) به آسیای مرکزی ادامهپیداکرد.
از سال 1552 که قازان بهوسیله روسها تصرف شد، نفوذ سیاسی- اقتصادی آنان در آسیای مرکزی رو به افزایش نهاد. با افزایش حضور و نفوذ نیروهای روس در منطقه، هویت اسلامی مردم بهطور جدی موردتوجهقرارگرفت. با این حال در دوران تزارها، با روشهای گوناگون و در زمانهای مختلف برخوردهای متفاوتی با اسلام انجام شد. برای نمونه ژنرال وون کافمن[3] حاکم نظامی ترکستان، هیچگاه به آداب و رسوم مردم بومی آسیای مرکزی تعرضنکرد. وی معتقد بود که: ما باید تمدن مسیحی را به ترکستان معرفیکنیم، اما هرگز نباید تلاشکنیم مردم بومی منطقه را مجبور به پذیرش آیین ارتدوکس خویشکنیم (Haghayeghi,1995: 7). پس از وون کافمن، سیاست مدارا و بردباری با مسلمانان به سیاست گسترش فرهنگ روسی و نابودسازی باورهای اسلامی در منطقه تغییریافت (Melvin, 2000: 10).
با انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، حکومت تزارها سرنگون شد و بلشویکها روی کار آمدند. لنین در تبیین دیدگاههای خود درباره ملیتهای روسیه تزاری «حق تعیین سرنوشت ملتها» را مطرحکردهبود (بنیگسن و براکس آپ، 68). در نوامبر 1917، اعلامیهای با محوریت حقوق مسلمانان منتشر شد که بر پایه آن آیین اسلام و سنتهای آن به رسمیت شناختهشده و نهادهای ملی و فرهنگی نیز «آزاد و مصون از تعرض» بودند. طرح این ایده سبب شد تا در نخستین سالهای برپایی انقلاب اکتبر، مسلمانان آسیای مرکزی برای تحققبخشیدن به آرزوهای خود برای تشکیل حکومتی متناسب با باورها و اندیشههای دینی فرصت را مناسب بیابند.
با این حال، زمانیکه رهبران مسلمان آسیای مرکزی در دسامبر همان سال به دنبال ایجاد حکومت موقت خویش در ترکستان با محوریت شهر خجند برآمدند، این اقدام با مخالفت شدید بلشویکها روبهرو شد و در فوریه 1918 شمار زیادی از مسلمانان در تاشکند کشتهشدند (Roy, 2000: 44).حکومت جدید در تلاش برای یکپارچهسازی مناطق زیر سلطه، سیاست «انطباق با شوروی»[4] را درپیشگرفت. با این حال، اجرای این سیاست در آسیای مرکزی به آسانی میسر نشد و از همان ابتدا با مخالفتهای بسیاری روبهرو شد. برای نمونه در سال 1918 جنبش باسماچی با هدف مبارزه با کمونیسم و برای احیای اسلام در منطقه آغاز شد (Rashid, 2002: 35). این جنبش درواقع، پیامد عهدشکنی و رفتار خصمانه حکومت شوروی با مسلمانان آسیای مرکزی بود. با این وجود، سیاست دینستیزی مسکو با فراز و نشیبهایی تا زمان سقوط شوروی در 1991 ادامهپیداکرد.
ت- اسلامگرایی در ازبکستان پس از شوروی
پس از پیدایی و گسترش امواج اسلام سیاسی در پی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، هرچند آسیای مرکزی نیز تحت حاکمیت کمونیسم قرارداشت؛ اما شاهد بروز تحولاتی در تأثیرپذیری از این جریان بود. پایان نظام دوقطبی و جنگ سرد این شرایط را مهیاترساخت. فروپاشی اتحاد شوروی و پایان برنامههای نوسازی کمونیستی شرایط را برای فعالیت گروههای بنیادگرای اسلامی بهبود بخشید. رهبران بازمانده از دوران کمونیسم که در پرتو تحولات جدید کوشیدند قدرت خود را بهنام رهبران حکومتهای ملی حفظکنند، اسلام سیاسی را مهمترین رقیب خود یافتند. در پی تلاشهای طولانی ولی ناکام رهبران شوروی برای جداکردن مردم آسیای مرکزی از هویت اسلامی خود، به زودی مشخص شد که اسلام، همچنان بخشی از هویت منطقه را تشکیلمیدهد (اولکات، 1371: 40-47). پس از فروپاشی شوروی در 1991، مجلس ازبکستان در 31 اوت بهطور رسمی استقلال این کشور از اتحاد شوروی را اعلامکرد و اسلام کریماف، بهعنوان رئیس جمهور انتخاب شد. کریماف از عامل مذهب در فرایند دولت- ملتسازی بهرهبرداریکرد و دوران ریاست جمهوری خویش را با سوگند به قرآن و قانون اساسی ازبکستان آغازکرد (Steinberger, 2003: p. 236).
در سالهای اولیه استقلال، بحثهای فراوانی پیرامون اهمیت و نقش اسلام در فرایند شکلگیری نظام سیاسی و اجتماعی جدید شکلگرفت. در ابتدا، اشتیاق زیادی در میان گروههای اسلامگرا بهمنظور حمایت از احیای اسلام شکلگرفت، زیرا به واسطه این اقدام، هم حمایت تودههای مردم را در فرایند کسب قدرت بهدستمیآوردند و هم خلاء ایدئولوژیکی ناشی از زوال مارکسیسم- لنینیسم را با آموزههای اسلامی جایگزینمیکردند (Akiner, 2003: 101). برای نمونه در سال 1992 صدها مسجد احیا و بازسازی شد و در حدود 9 مدرسه علوم دینی تأسیس شد. قرآن برای نخستینبار به زبان ازبکی ترجمه شد و همه مناسبتهای دینی در شمار تعطیلات رسمی کشور قرارگرفت. دولت بهطور رسمی مسئولیت برگزاری مراسم حج را عهدهدار شد و اسلام کریماف نیز خود در مناسک حج سال 1992 شرکت جست. در اقدامی دیگر، تصوف بهعنوان یکی از «مظاهر سنتی- فرهنگی» ازبکستان به رسمیت شناختهشد. اما مانند دوران شوروی، پس از استقلال نیز اسلام بهتدریج تحت کنترل دولت درآمد. بهعنوان نمونه برای کنترل بیشتر دولت بر حرکتهای اسلامی، مجمع رهبران روحانیون مسلمان آسیای مرکزی (SADUM) که در جریان جنگ جهانی دوم تأسیس شدهبود، جایگزین مجمع مسلمانان ازبکستان شد (Khalid, 2003: 587).
ث- عوامل مؤثر در پیدایی اسلامگرایی در ازبکستان
عوامل مؤثر در پیدایی اسلامگرایی در ازبکستان که بنیادگراست به دو دسته عوامل بیرونی و عوامل درونی تقسیممیشود.
1-عوامل بیرونی
با بررسی عوامل بیرونی بهنظرمیرسد که این دسته از عوامل هم در پیدایی و بروز پدیده بنیادگرایی در ازبکستان نقش و اهمیت دارند. روابط ازبکستان با جامعه بینالمللی بیانگر گرایش این کشور در برقراری رابطه با سایر کشورها پیرامون همکاریهای اقتصادی و تجاری است. استقلال کشورهای آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی و پیوستن آنها به عرصه بینالملل توجه کشورهای خاورمیانه را به این منطقه جلبکرد، که تأثیر قابلتوجهی در فرایند احیای دوباره اسلام در آسیای مرکزی و ایجاد حرکتهای بنیادگرایانه داشتهاست. در ادامه، سیاست خارجی ایران، ترکیه، افغانستان و عربستان سعودی بهعنوان عوامل بیرونی مؤثر درباره نقش اسلام در آسیای مرکزی و ازبکستان بررسیمیشود.
1-1- ایران
با فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991 و تولد دولتهای مستقل در آسیای مرکزی چهار فرضیه درباره آینده نقش اسلام در منطقه مطرح شد: 1) اسلام بهعنوان عامل مؤثر در سازوکارهای اجتماعی و شکلدهنده به هویت سیاسی- اجتماعی کشورهای منطقه؛ 2) اسلام بهعنوان عاملی برای استقرار دولتهای اسلامی در جمهوریهای تازه به استقلال رسیده؛ 3) تبدیلشدن اسلام به یک ایدئولوژی تندرو و رقیب نوگرایی؛ 4) رویکرد غیردینی کشورهای منطقه و بدون استفادهماندن توانایی اسلام در تشکیل حکومت دینی (یزدانی، 1383: 195). دو فرضیه اول بر اساس نوشتهها و برداشتهای نویسندگان و تحلیلگران غربی بر احتمال دخالت ایران در آسیای مرکزی و سوقدادن کشورهای این منطقه به سوی حکومتی شبیه جمهوری اسلامی بود. احتمال این روند با توجه به پیوندهای تاریخی- فرهنگی و همسایگی جغرافیایی ایران با کشورهای منطقه بیشتر میشد. برای نمونه، در سال 1993 تحلیلگران امنیت ملی آمریکا دورنمایی از آسیای مرکزی در سال 2000 ترسیمکردند که نشاندهنده مناطقی پهناور به رنگ سبز در برابر یک نقطه قرمزرنگ، یعنی ایران بهعنوان خاستگاه تهدید برای منطقه بود(Ehteshami, 1994: 115). با وجود نقش برجسته غرب در برداشت نادرست کشورهای آسیای مرکزی از اهداف و برنامههای ج.ا. ایران، به زودی شرایط ویژه کشورهای منطقه، نبود مسلمانان شیعه و نیز سیاست خارجی عملگرایانه ج.ا. ایران در آسیای مرکزی سبب شد نفوذ ایدئولوژیک ایران در سطح منطقه در حد یک الگو و ایده حکومتی باقیبماند.
نگاهی دقیقتر به فرایند شکلگیری روابط میان ایران و کشورهای آسیای مرکزی نشاندهنده این واقعیت است که محور اصلی این روابط، مسائل اقتصادی بودهاست. از سوی دیگر، با وجود جنبه ایدئولوژیک انقلاب اسلامی، دستگاه دیپلماسی ایران از دخالت در مسایل ایدئولوژیک و جنبشهای اسلامگرایانه آسیای مرکزی خودداری ورزیده و از خلاء ناشی از فروپاشی شوروی در منطقه در راستای صدور انقلاب خویش استفادهنکردهاست. در برابر، بر گسترش مبادلات اقتصادی و روابط فرهنگی با کشورهای آسیای مرکزی تأکیدکردهاست (Jonson, 1998: 38). هراس ناشی از سرایت انقلاب اسلامی ایران به آسیای مرکزی، بیش از آنکه ریشه در واقعیتهای جاری آسیای مرکزی داشتهباشد، نتیجه اغراق و ترس ناشی از «غربستیزی حرکتهای بنیادگرایانه» است. درواقع، دیدگاه ایران در رابطه با جایگاه خویش در آسیای مرکزی، در جستوجوی منافع اقتصادی به جای پیگیری مسائل ایدئولوژیک بودهاست. با این حال، نگاهی به سیر روابط ایران و آسیای مرکزی و تحلیل سیاست خارجی آن در طول سه دهه گذشته بیانگر این حقیقت است که گاه اولویت اقتصادی نوسانهایی داشتهاست.
1-2- ترکیه
با سقوط اتحاد شوروی در پایان سال 1991، برای کشور ترکیه در گسترش نفوذش در آسیای مرکزی، که بیشتر مردم آن ریشه مشترک ترکی دارند و زبان ترکی در آن رایج (به استثنا تاجیکها) است بستر مناسبی بهوجودآمد. از نگاه رهبران ترکیه پیوند زبانی مشترک با آسیای مرکزی از اجزای مهم تأثیرگذاری بر این منطقه محسوب میشد (Winrow, 1997: 109). در وضعیتی که رهبران مسکو در پی جداسازی مفهوم امنیت در آسیای مرکزی از ملاحظات امنیت داخلی خود بودند؛ آمریکا نیز به شدت برای توسعه نفوذ خود در منطقه تلاش خود را آغازکرد. در این زمینه، ترکیه ابزار مناسبی برای پیگیری هدف مقابله با ایران و گسترش اسلام سیاسی و نیز ترویج الگوی توسعه غیردینی برآوردشدهبود. این ارزیابی بهطور کامل با اهداف و برنامههای ترکیه برای توسعه نفوذ خود در آسیای مرکزی سازگار بود (کولایی، 1391: 64-162).
اگرچه درخصوص الهامبخشی ایران به حرکتهای بنیادگرایانه بزرگنمایی شدهاست، با این حال برای اکثریت رهبران آسیای مرکزی، برقراری روابط با ترکیه بهعنوان الگوی یک دولت اسلامی غیردینی اهمیت زیادی داشتهاست. ازاینرو، حضور ترکیه در منطقه با استقبال مواجه شد. ترکیه نیز به سهم خویش با حمایت از برقراری یک اتحادیه ترک و اعلام اینکه آسیای مرکزی سرزمین مادری آنهاست و تاریخ و فرهنگ ترکیه با این منطقه گرهخورده، روابط خود را با این منطقه تحکیمکرد (Smolansky, 1994: 293).
با نگاه به روابط ترکیه با آسیای مرکزی، بهنظرمیرسد برعکس ایران، ترکیه با راحتی بیشتری روابط خویش را با آسیای مرکزی گسترش بخشیدهاست. ترکیه علاوه بر برقراری روابط سیاسی و اقتصادی عمیق با این منطقه، در بخش فرهنگی و همچنین مسائل ایدئولوژیک نیز فعال بودهاست. در این زمینه، گسترش «جنبش فتحالله گولن»[5] در آسیای مرکزی از اهمیت ویژهای برخوردار است. فتحالله گولن رهبر «فرقه نیمهرسمی نورکو»[6] در ترکیه است. با این حال این جنبش در دهه 1990 در آسیای مرکزی بسیار فعال بود. نورکو یک گروه مذهبی است که در زمینه پیوند میان اسلام و تجدد فعالیتمیکند. مأموریت این گروه در آسیای مرکزی کمک به مردم برای بازیابی مجدد هویت اسلامی فراموششده خویش به دلیل چند دهه تسلط کمونسیم بر منطقه است(Balci, 2003: 160). بهنظرمیرسد، این جنبش بهواسطه نفوذ گسترده خویش در آسیای مرکزی، یکی از عناصر اصلی پیگیری سیاستهای آنکارا در منطقه بهحسابمیآید.
1-3- افغانستان
میان مردم افغانستان و آسیای مرکزی، شباهتهای قومی، فرهنگی و مذهبی وجودداشتهاست. بعد از پشتونها، تاجیکها، دومین جمعیت بزرگ افغانستان را تشکیلمیدهند. در حدود چهار میلیون نفر تاجیک در افغانستان زندگیمیکنند. اقلیتهای ازبک و ترکمن نیز رتبه سوم و چهارم جمعیت افغانستان را تشکیلمیدهند. از اوایل دهه 1980 میان گروههای مذهبی افغانستان و آسیای مرکزی ارتباط برقرارشد. باید یادآور شد که این ارتباط همزمان با جنگ افغانستان برای بیرونراندن شوروی (جهاد) که به تندروشدن اسلام در این منطقه منجرشد و همچنین شروع حرکتهای بنیادگرایانه در آسیای مرکزی و بهویژه تاجیکستان همراه شد.
ازآنجاکه اقلیت تاجیک افغانستان، نسبتبه ازبکها بیشتر درگیر فعالیتهای دینی بودند و به نسبت ظرفیت و توانایی زیادی برای تأثیر بر تاجیکهای آسیای مرکزی داشتند، گروههای تندروی افغان فعالیت و حضور سنگین در طول مرزهای تاجیکستان را آغازکردند. مجاهدان افغان با برقراری تماس با گروههای تاجیک، بهتدریج با عبور از مرزها وارد تاجیکستان شده و به ترویج افکار و اندیشههای افراطی در این کشور پرداختند. با شروع جنگ داخلی تاجیکستان، گروههای مخالف حکومت که بیشتر از ناحیه گورنو بدخشان بودند بهتناوب وارد افغانستان شده و با کمک مجاهدان به تجهیز و آموزش نیرو پرداختند (Hetmanky, 1993: 134).
پیروزی بنیادگرایان طالبانی در افغانستان، بر امنیت و تحولات سیاسی آسیای مرکزی تأثیر مستقیمداشت. بنیادگرایان آسیای مرکزی با پیروزی همتایان خود در افغانستان انرژی بیشتری پیداکردند. دشواریهای اقتصادی، ناهنجاریهای اجتماعی و فساد سیاسی حاکم بر این جمهوریها، زمینه را برای فعالیت این گروهها بهعنوان رقبای سیاسی نخبگان منطقه ایجادکرد (کولائی، 1381: 101). تثبیت حاکمیت طالبان در افغانستان شرایط مناسبی را برای ایجاد واحدهای آموزشی برای نیروهای شبهنظامی اسلامی در آسیای مرکزی، بهویژه جنبش اسلامی ازبکستان فراهمآورد.
ازبکستان، بالقوه دارای ظرفیت قابلتوجهی برای گسترش بنیادگرایی اسلامی بوده که در منطقه فرغانه در شهرهای اندیجان و نمنگان شواهد گوناگونی از آن آشکارشدهبود. گزارشهای متعددی از همکاری بنیادگرایان مستقر در افغانستان که از ازبکستان گریختهبودند؛ با طالبان در فعالیتهای تروریستی در آسیای مرکزی ارائهشدهاست(Cornell and Spector 2002: 198) . از سوی دیگر کشت مواد مخدر با مرکزیت افغانستان و تجارت آن از منطقه آسیای مرکزی، زمینههای ناامنی و بیثباتی را در این منطقه فراهمکردهاست. بیشتر گروههای بنیادگرا و افراطی منطقه در تجارت مواد مخدر نقش فعالی دارند. این گروهها با شرکت در انتقال پرسود مواد مخدر، به دنبال فراهمکردن منابع مالی مطمئن برای اقدامهای تروریستی خویش هستند. با بررسی روابط افغانستان با آسیای مرکزی و همچنین اوضاع داخلی این کشور بهنظرمیرسد در شرایط فعلی، افغانستان از عوامل بیرونی مؤثر در گسترش ناامنی و بیثباتی در آسیای مرکزی بهشمارمیرود. هرچند که پس از سقوط رژیم طالبان تا اندازهای از این تهدید کاستهشد.
1-4- عربستان سعودی
عربستان سعودی از نظر جغرافیایی با آسیای مرکزی هیچ ارتباط سرزمینی ندارد؛ اما گسترش نفوذ ایران در این منطقه سبب تحریک این کشور به حضور در آسیای مرکزی شد. همانگونه که پیشتر اشارهشد؛ ایران تمایل چندانی به حضور فعال در عرصههای ایدئولوژیک آسیای مرکزی نداشتهاست. درواقع در نخستین سالهای استقلال این کشورها، گسترش نفوذ در منطقه خلیج فارس از اولویتهای سیاست خارجی عربستان بهشمارمیرفت. عربستان سعودی با حضور پررنگ ایدئولوژیک در این کشورها، در پی مهار نفوذ ایران بودهاست. دولت عربستان سعودی از سالهای آغازین استقلال جمهوریهای آسیای مرکزی، به هزینهکردن مبالغ هنگفتی در ترویج سنتهای موردنظر خود پرداخت. توزیع قرآن، احیای مساجد و نهادهای رسمی روحانیون و مفتیها مورد توجه جدی قرارگرفت. با توجه به دشواریهای اقتصادی، کمکهای مالی عربستان برای کشورهای منطقه میتوانست جاذبه بسیار داشتهباشد. به هر ترتیب برخلاف ترکیه که کوشید از اهرمهای قومی و زبانی در منطقه استفادهکند، عربستان سعودی از دلارهای نفتی برای تقویت اندیشه وهابیت در منطقه بهرهگرفت (کولایی، 1384: 216).
1-5- پس از رخدادهای 11 سپتامبر
حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 که به حمله نظامی آمریکا و متحدانش به افغانستان منجرشد، چالش بزرگی برای حرکتهای اسلامگرایانه آسیای مرکزی بهوجودآورد. این حملهها زمینه را برای فعالیت رهبران جمهوریهای آسیای مرکزی علیه بنیادگرایان مسلمان مهیاترساخت. آنها که در سالهای پس از فروپاشی شوروی برای تقویت اقتدار متمرکز خود بسیار کوشیدهبودند؛ با بهرهگیری از هراس ناشی از سرایت اقدامهای تروریستی مشابه در منطقه، نابودی کامل نیروهای اسلامگرا را هدف قراردادند. بهعنوان نمونه، اسلام کریماف حتی در دوران پیش از سلطه طالبان بر افغانستان، از راه تقویت ژنرال عبدالرشید دوستم محدودکردن فعالیت اسلامگرایان را شدت بخشیدهبود (Peimani, 2002: p. 9). ژنرال دوستم در جریان جنگ داخلی تاجیکستان، از ایجاد اردوگاههای آموزشی برای مخالفان دولت دوشنبه، با قدرت جلوگیری کردهبود. پس از آن نخبگان بنیادگرای ازبک کوشیدهبودند؛ در برابر نفوذ دوستم به سازماندهی مخالفان تاجیک و ازبک در افغانستان بپردازند و با بهرهگیری از نیروهای آنان به مقابله با دولت ازبکستان اقدامکنند.
پس از رخداد یازده سپتامبر و اعلام جنگ علیه تروریسم بهوسیله جورجبوش، رهبران آسیای مرکزی شرایط را برای اعمال فشار و تشدید سرکوب گروههای اسلامگرا مناسبدیدند. مشارکت کشورهای منطقه درمقام مهمترین متحد منطقهای آمریکا در جنگ علیه تروریسم، به شکلگیری مباحثی پیرامون اهداف پشتپرده این مشارکت در میان مردم آسیای مرکزی منجرشد. دولت ازبکستان از نخستین کشورهای علاقمند به حضور نظامی آمریکا در منطقه بود.
اسلام کریماف از فرصت حضور آمریکا برای کمکردن از فشارها علیه نقض حقوق بشر، دشواریهای اقتصادی و همچنین اعمال فشار بر گروههای اسلامگرا ازجمله تلاش برای حذف جنبش اسلامی ازبکستان، نهایت استفاده را کرد (ICG Asia Report , 2001: 4). با آشکارشدن پیامدهای حضور نظامی آمریکا در آسیای مرکزی، بسیاری از مردم منطقه به این نتیجهرسیدند که کشورهای غربی و سازمانهای بینالمللی، حامی فساد سیاسی و رژیمهای سرکوبگر منطقه بوده و برخوردی ریاکارانه در برابر ارزشهای مردمسالار نشاندادهاند. بهتدریج، سیاستمداران آمریکایی نیز دریافتند که حضور نظامی آنان در آسیای مرکزی نتوانسته مانع بیثباتی و ناامنی شود و با ایجاد مشکلات بسیار در روندهای داخلی و خارجی این منطقه، به جای برطرفکردن مشکلات، چالشهای جدیدی هم بهوجودآوردهاست. بر این اساس گروه بینالمللی بحران هم توصیهکرد: جامعه جهانی اشتباه استراتژیک بزرگی مرتکبخواهدشد چنانچه، به رهبران آسیای مرکزی در ادامه روش سرکوبگرایانهشان به بهای مشارکت در مبارزه علیه تروریسم بینالملل اجازهبدهد. از دید این گروه، اگر دولت ازبکستان دیدگاه ملایمتری نسبتبه حرکتهای اسلامی میانهرو نشانمیداد؛ شاید جنبش اسلامی ازبکستان هیچگاه شکلنمیگرفت و یا به این اندازه نیرومند نبود (ICG Central Asia, 2001: 14).
2- عوامل درونی
عوامل درونی مؤثر در شکلگیری و گسترش بنیادگرایی اسلامی در ازبکستان در سه گروه سیاسی، اقتصادی و دینی- مذهبی قابل بررسی است. بهنظرمیرسد این عوامل هریک به تنهایی و یا در ترکیب با عوامل دیگر در پیدایی و گسترش بنیادگرایی اسلامی در ازبکستان تأثیر بهسزایی داشتهاند.
2-1- شرایط سیاسی
ازبکستان بیشترین جمعیت (حدود 27 میلیون نفر) و بیشترین شمار مسلمانان را نسبتبه دیگر کشورهای آسیای مرکزی دارد. از میان جمعیت این کشور، حدود 71 درصد را ازبکها تشکیلمیدهند و حدود 6 میلیون نفر ازبک نیز در کشورهای همسایه زندگیمیکنند؛ که از اقلیتهای مهم محسوبمیشوند. برای نمونه 13 درصد جمعیت قرقیزستان از ازبکها هستند. ازبکستان در میان کشورهای آسیای مرکزی، یکنواختترین جمعیت مسلمان را دارد. مذهب بیشتر مردم، تسنن و شاخه حنفی است. اسلام در میان مردم ازبکستان عاملی مهم در زندگی روزمره آنها بهحسابمیآید و سیاست، اجتماع، فرهنگ و تاریخ این کشور متأثر از آن است. در دوران گورباچف و با اجرای سیاست گلاسنوست[7]، مناسبتهای مذهبی و سنتی ازجمله رمضان، عید قربان و نوروز بهعنوان اعیاد بزرگ احیاشدند. پس از استقلال، جنبشهای سیاسی تأثیرگذاری در ازبکستان شکلگرفت که بیشتر آنها در آخرین سالهای حکومت گورباچف و گسترش آزادیهای مذهبی و سیاسی ایجادشدهبودند.
در سالهای اولیه استقلال، اسلام بهعنوان وسیلهای برای دستیابی به اهداف حیاتی و مؤثر در مرحله نخستین دولت- ملتسازی بهواسطه حکومت استفاده شد. از سوی دیگر با توجه به تجانس نسبی جمعیت و پایبندی بیشتر آنان به اصول مذهبی، اسلام درمقام جایگزین خلاء ناشی از نابودی مارکسیسم- لنینیسم مطرح شد. نقش مؤثر اسلام بهعنوان منشاء ثروت معنوی ملت ازبک یا همان مفهوم «میراث ملی» که به فراموشی سپردهشدهبود، بار دیگر مطرح شد. بهعلاوه، گرایش به اسلام توانست در برقراری روابط با دولتهای نفتخیز خلیج فارس بهمنظور جذب سرمایه و حمایت آنها نقش مؤثری ایفاکند. در این شرایط پیدایی و گسترش گروههای دارای گرایش اسلامی، امری طبیعی بهنظرمیرسید. در نتیجه اجرای سیاست آزادی فعالیتهای اسلامگرایان، شماری حزب سیاسی فعال برای اصلاح اوضاع اجتماعی- سیاسی شکلگرفت. برای نمونه حزب تجدید حیات اسلامی[8] که در دوران شوروی تأسیس شدهبود، در میان مردم از مقبولیت برخوردار بود و حزب عدالت[9] با هدف زدودن فساد و مشکلات اقتصادی در نمنگان تأسیس شد. اندیشه وهابیت هم در میان برخی از مردم فرغانه دارای محبوبیت بود.
اگرچه در ابتدا اسلام مورد توجه حکومت ازبکستان واقع شد؛ بهتدریج و پس از گذشت دورهای کوتاه، سیاست سرکوب در برابر گروههای مخالف و بهویژه اسلامگرایان بهاجرادرآمد. درحقیقت، دولت با بهرهبرداری از فرصت ایجادشده به سبب حیات دوباره گروههای اسلامگرا با بزرگنمایی تهدیدهای امنیتی و نظامی آنها، زمینه سرکوب و حذف جنبشهای اسلامی را مهیاکرد (Fierman, 1997: 382). در این شرایط، محرومیت مردم از شرکت در روند توسعه سیاسی، شکست دربرآوردن خواستههای آنان و بستن همه کانالهای ارتباطی برای ابراز مخالفت، زمینه شکلگیری دیدگاههای تند برای جستوجوی آمال و آرزوهای بربادرفته را فراهمکرد. با ادامه سرکوبها، بهتدریج زمینه شکلگیری گروههای افراطی و بنیادگرایانه اسلامی با هدف سرنگونی حکومت و اصلاح امور آمادهتر شد (Peimani, 2002: 91). سیاست سرکوب گروههای اسلامگرا به همان نتیجهای منجرشد که اسلام کریماف از آن وحشتداشت «افراطگرایی اسلامی مسلحانه». برای نمونه، جنبش اسلامی ازبکستان، که از حزب ممنوعشده عدالت در 1992 منشعبشدهبود، یکی از قدرتمندترین احزاب مسلح اسلامگرا در آسیای مرکزی بهشمارآمد و بهطور متناوب در ازبکستان و قرقیزستان حملات تروریستی انجامداد. به باور بیشتر پژوهشگران، این جنبش نتیجه مستقیم بهرسمیتنشناختن آزادیهای مذهبی، برخورد خشن با مخالفان و ایجاد وقفه در روند دولت- ملتسازی بهواسطه سیاستهای اسلام کریماف است (Rashid, 2002: 85).
2-2- وضعیت اقتصادی
میراث اقتصادی شوروی برای ازبکستان زیرساختهای ضعیف و فرسوده، وابستگی بیش از اندازه به کشت پنبه بهعنوان تنها محصول صادراتی و منابع روبه زوال بود. این شرایط در نتیجه اقتصاد دستوری حکومت شوروی و نظام کنترل یکپارچه جمهوریهای تحت سلطه بهوجودآمدهبود. دولت ازبکستان پس از استقلال، به دنبال اجرای اقتصاد دستوری با دادن سوبسید، کنترل شدید بر تولید و قیمت کالاها با افزایش بیش از حد نرخ تورم روبهرو شد.
این وضعیت دولت را به اجرای اصلاحات اقتصادی و سیاسی در سال 1994 مجبورکرد. این اصلاحات شامل گسترش فرایند خصوصیسازی، تحکیم سیاستهای پولی و مالی، کاهش نقش دولت در اقتصاد، رفع محدودیت در قیمتگذاریها و فراهمکردن فرصت سرمایهگذاری خارجی بود. با این حال، دولت همچنان نقش مهمی در اقتصاد ایفامیکرد و اصلاحات پیشنهادی هم نتوانست تغییرهای بنیادی در روند گذار به اقتصاد بازار آزاد ایجادکند (Akiner, 1993: 34). از سوی دیگر، با ادامه اتکای دولت به صادرات پنبه و گسترش زمینهای زیر کشت این محصول و به سبب نبود زیرساختهای تولید مواد غذایی، افزایش جمعیت بیش از پیش، اقتصاد ازبکستان را آسیبپذیرساخت (Everett-Heath, 2003: 198).
بیکاری، در شرایطی که میزان رشد جمعیت بالاست، یکی دیگر از تهدیدهای جدی برای اقتصاد ناکارآمد ازبکستان بهشمارمیآید. بر اساس آمار دفتر برنامهریزی دولت، 60 درصد جمعیت ازبکستان زیر 25 سال هستند که بیشتر آنان شغلی ندارند. نرخ تورم گاهی تا60 درصد میرسد و در مناطق روستایی، کشاورزان همچنان به کشت پنبه مجبورهستند؛ با این حال درآمد ناچیزی نصیب آنها میشود. بیکاری، بهویژه در میان جوانان ناگزیر به افزایش میزان جرایم و خشونتها میانجامد (Rashid, 2002: 179-180). پس از استقلال، با بدترشدن اوضاع اقتصادی و کاهش سطح استانداردهای زندگی و افزایش فقر، موجی از خشم و نارضایتی در میان تودههای مردم شکلگرفت.
برای نمونه، حزب عدالت که پیشتر به آن اشارهشد، برپایه مفاهیم اسلامی و با هدف اصلاح اوضاع اقتصادی و مبارزه با فساد در دره فرغانه شکلگرفتهبود. محرومیت مردم از حضور فعال در فرایند سیاسی و اقتصادی، افزایش موانع برای مردم محلی در تأمین معاش، همراه با افزایش سریع جمعیت در ازبکستان، زمینه مساعدی برای فعالیت گروههای تندرو و بنیادگرا در میان توده مردم ناامید و فقیر فراهمکردهاست. بر پایه گزارش گروه بینالمللی بحران، تازمانیکه امکان حضور مردم برای تأثیر در تحولات سیاسی کشور بهصورت قانونی، میسرنشود؛ گروههای اسلامگرا با ادعای بهکارگیری توان خود در تحقق این خواستهها، از اعتبار ویژهای در میان مردم برخوردار میشوند (ICG Asia Report, 2001: 17).
2-3- وضعیت مذهبی
برای درک بهتر وضعیت مذهبی ازبکستان، بررسی مهمترین گروهها و اندیشههای مؤثر اسلامی، اهداف و موانع موجود بر سر راه آنها ضروری است:
وهابیت نخستینبار در سال 1912 به آسیای مرکزی معرفی شد. سپس سید شریف محمد از سوی عربستان، نخستین مدرسه علوم وهابی را در دره فرغانه پایهگذاریکرد. اندیشه وهابیت، ابتدا بهواسطه مخالفت با تصوف و صوفیان با بیرغبتی مردم منطقه مواجهشد؛ اما بهتدریج و بهویژه در زمان ضعف مجاهدان، مورد استقبال مردم قرارگرفت. در اواخر دهه 1980، در بحبوحه فروپاشی اتحاد شوروی، پی 70 سال محرومیت مذهبی ناشی از سلطه کمونیسم، وهابیت بهعنوان یک جنبش که هدف اصلی آن آموزش سنتهای اسلامی به اهالی بومی بود به سرعت گسترشیافت. نه تنها شواهد بسیار حاکی از دریافت کمکهای نقدی و حمایت از گروههای تندرو آسیای مرکزی بهوسیله مؤسسههای بازرگانی و رهبران عالیرتبه عربستان است؛ بلکه بسیاری از رهبران گروههای تندرو ازجمله جنبش اسلامی ازبکستان برای جذب کمکهای بیشتر به عربستان سفرکردهاند (Rashid, 2002: p.34). با این حال، سیاست گرایش به سوی عربستان در درازمدت نتیجه معکوس داشتهاست به گونهای که اینک بیشتر رهبران آسیای مرکزی اقدامها و تلاشهای عربستان برای گسترش وهابیت را تهدیدی علیه این منطقه برآوردمیکنند.
جنبش اسلامی ازبکستان، ائتلافی متشکل از مبارزان مسلمان ازبکستان و کشورهای دیگر آسیای مرکزی، مخالف رژیم ازبکستان است. این جنبش در سال 1998 بهوسیله طاهر یولداشف و جمعه نمنگانی پس از پایان جنگ داخلی ازبکستان بنیانگذاردهشد (Rashid, 2002: 148). ریشههای تشکیل این جنبش به اوایل دهه 1990، اندکی پس از اعلام استقلال ازبکستان و برقراری آزادی مذهبی نسبی بهواسطه حکومت بازمیگردد. با بازشدن فضای سیاسی، احزاب و گروههای اسلامی بسیار شکلگرفتند. طاهر یولداشف با تأسیس حزب عدالت به دنبال برقراری نظم و قانون از راه شریعت بود. خواستههای این حزب از دولت عبارت بود از: بهرسمیتشناختن اسلام بهعنوان دین رسمی کشور، واگذاری بخشی از ساختمانهای دولتی در نمنگان به حزب عدالت برای تأسیس دفتر و بهرسمیتشناختن همه گروههای مخالف (Abduvakhidov, 1995: 297). این خواستهها و خواستههای مشابه دیگر، بهمنزله اعلام تهدید جدی برای حکومت ازبکستان محسوبمیشد. ازاینرو، حکومت گزینه سرکوب و اعمال فشار را برای پاسخ به خواستههای قانونی گروههای مخالف برگزید. به زودی فعالیت حزب عدالت ممنوع شد. بسیاری از رهبران و اعضای آن دستگیر شدند، اما رهبران اصلی آن طاهر یولداشف و جمعه نمنگانی به تاجیکستان گریختند و در آنجا به گروههای اسلامی درگیر در جنگ داخلی پیوستند.
با اوجگرفتن اقدامهای جنبش اسلامی ازبکستان، ازجمله چندین مورد بمبگذاری و آدمربایی از اوایل سال 1999، دولت ازبکستان فعالیت این جنبش را بهعنوان جنبشی بنیادگرایانه و افراطی، بهطور رسمی ممنوعکرد. ازآنپس، جنبش اسلامی ازبکستان فعالیتهای خود را مخفیانه و خارج از ازبکستان ( بیشتر در نواحی مرزی شمال افغانستان) ادامهداد. پس از رخداد 11 سپتامبر، جنبش اسلامی ازبکستان بهوسیله رئیس جمهور آمریکا، در فهرست سازمانهای تروریستی قرارگرفت. این اقدام برای جلب توجه دولت ازبکستان و تسهیل همکاری نظامی با این کشور در جریان جنگ افغانستان انجام شد. پس از این اقدامها، جنبش اسلامی ازبکستان با کمکهای مالی و نظامی القاعده و با استفاده از خاک افغانستان به فعالیتهای خویش ادامهداد.
حزب تحریر در اوایل دهه 1990 وارد آسیای مرکزی شد و بهتدریج در اواخر این دهه بر شمار اعضای آن افزودهشد. این حزب با شعار حذف مسالمتآمیز دولتهای آسیای مرکزی و تأسیس خلافت اسلامی در جهان اسلام، از درون جنبشهای رادیکال اسلامی خاورمیانه در اواخر دهه 1950 رشدکرد. برخلاف جنبش اسلامی ازبکستان، حزب تحریر هرگونه کاربرد خشونت و برخورد مسلحانه را منعکردهاست. رویکرد نظریهپردازان حزب، دستیابی به اهداف خود به شیوه گفتگو با فعالیت و تبلیغ علیه حکومتهای سکولار و بیان منافع استقرار اسلام در جامعه است (Eshanova, 2002). حزب تحریر جنبشی فراملی و برخوردار از حمایت مسلمانان جوان کشورهای اروپای غربی و دارای سازمانی گسترده در لندن است. اگرچه آمار دقیقی از منابع و اعضای حزب تحریر در دست نیست، بااینحال گفتهمیشود هزاران نفر در آسیای مرکزی عضو این حزب هستند (ICG Asia Briefing Paper, 2002: 6).
این حزب دارای رویکرد سیاسی به اسلام و معتقد است در صورت استقرار اسلام و اجرای درست احکام شریعت، مشکلات اجتماعی مانند فساد و فقر ازمیانخواهدرفت. با این وجود، رهبران حزب برنامه و راهکار مشخصی را مبنی بر چگونگی استقرار جامعه آرمانی موردنظر خود ارائهنکردهاند. شعارهای مطرحشده نیز بیشتر ضد غربی، ضد نژادپرستانه و ضد شیعی بودهاست. بااینحال، به علت تداوم مشکلات اقتصادی و نارضایتیهای اجتماعی، رویکرد آرمانشهری حزب تحریر از اهمیت ویژهای در آسیای مرکزی برخوردارشدهاست (ICG .Asia Briefing Paper, 2002: 6) فعالیت حزب تحریر در تاجیکستان و ازبکستان متمرکزبودهاست و با اینکه خود را یک حزب سیاسی مینامد بیشتر یک جریان ایدئولوژیک است که اولویت آن تبیین احکام اسلام و تقویت اعتقادات مردم میباشد. بیشتر اعضای حزب از قومیت ازبک هستند، بااینحال گروههایی از قرقیزها و تاجیکها نیز عضو آن هستند. اگرچه حزب تحریر در ازبکستان و قرقیزستان غیرقانونی شناختهمیشود؛ با این حال، این حزب بر خلاف جنبش اسلامی ازبکستان از جانب دولت آمریکا در فهرست گروههای تروریستی قرارنگرفتهاست (سلیمی و هفتآبادی، 1387: 89). بهنظرمیرسد مقبولیت نسبی حزب تحریر در اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000، میتواند از یک سو بهدلیل نبود تکثرگرایی مذهبی متأثر از سرکوب گروههای اسلامگرا در منطقه و بهویژه ازبکستان و از سوی دیگر، بهواسطه نابودی جنبش اسلامی ازبکستان به دنبال جنگ آمریکا علیه تروریسم و اشغال افغانستان توجیه شود (Khansari, 2011: 109).
نتیجهگیری
در این مقاله فرایند احیای اسلام در ازبکستان از زمان استقلال در 1991 تاکنون بررسی شد. به همین منظور، با تمرکز بر اسلامگرایی بنیادگرا و نقش آن در فرایند احیای دوباره اسلام، به مهمترین عوامل مؤثر در شکلگیری این پدیده اشارهشد. سپس عوامل مؤثر در پیدایی بنیادگرایی به دو گروه عوامل بیرونی و درونی تقسیم شد؛ کشورهای ایران، ترکیه، افغانستان و عربستان سعودی بهعنوان عوامل بیرونی بررسی شدند. با بررسی و تحلیل عوامل بیرونی مؤثر در گسترش بنیادگرایی در ازبکستان بهنظرمیرسد، این عوامل نقش مؤثری در فرایند شکلگیری بنیادگرایی در ازبکستان نیز داشتهاند. واقعیت این است که هرچند همه این کشورها مسلمان هستند؛ با حضور در آسیای مرکزی، هریک به دنبال اهداف سیاست خارجی خود میباشند که به معنی یکسانی با برداشت آنها از اسلام در کشور خود نیست. بهعنوان نمونه، ایران اگرچه یک کشور مسلمان است؛ به سبب گرایش واقعگرایی، از دخالت در مسائل ایدئولوژیکی آسیای مرکزی و تلاش برای صدور انقلاب اسلامی خودداریورزیده و در برابر آن تمایل خود را به گسترش روابط اقتصادی و تعمیق ارتباطات فرهنگی با تکیه بر پیشینه تاریخی مشترک نشاندادهاست. حضور قدرتمند ترکیه در آسیای مرکزی، هرچند که جنبههای مذهبی را نیز دنبالمیکند؛ اما بیشتر به دنبال گسترش اسلام نوگرا و حمایت از دولتهای غیردینی منطقه است. حضور عربستان سعودی در آسیای مرکزی، همانگونه که پیشتر نشاندادهشد؛ با توجه به اهداف سیاست خارجی ایران در منطقه خلیج فارس قابل بررسی است. عربستان در تلاش برای حضور بیشتر در منطقه، به دنبال مهار نفوذ ایران در خلیج فارس و محدودکردن حضور این کشور است. بهنظرمیرسد افغانستان، عامل خارجی مهمی است که برای امنیت آسیای مرکزی یک تهدید جدی بهشمارمیآید. این تهدید با اشغال افغانستان و سقوط طالبان هم ازمیاننرفتهاست.
در این مقاله بر عوامل درونی مؤثر بر شکلگیری و گسترش پدیده بنیادگرایی در ازبکستان تمرکزشدهاست که عبارتاند از: شرایط سیاسی، اقتصادی و مذهبی مؤثر در گسترش بنیادگرایی. مطالعه عوامل درونی نشانمیدهد، این عوامل هریک به تنهایی و یا در ترکیب با سایر عوامل در رشد و گسترش پدیده بنیادگرایی اسلامی نقش مؤثری داشتهاند. در ازبکستان اصلاحات سیاسی و اقتصادی اسلام کریماف با ناکامی روبهروشدهاست. هرچند در ابتدا کریماف از اسلام بهعنوان ابزاری برای کسب محبوبیت و مشروعیت استفادهکرد، اما با گسترش گروههای اسلامگرا، در گام نخست به دنبال کنترل این گروهها برآمد و سپس سیاست سرکوب و اعمال فشار را بهاجراگذاشت. با گسترش تهدید گروههای بنیادگرا و تندرو، دولت ازبکستان با همه گروههای مذهبی و ازجمله احزاب میانهرو و معتدل به شدت برخوردکرد. در نتیجة این سرکوب گسترده، تنشهای اجتماعی افزایشیافت و گروهی هم بهتدریج جذب جنبشهای مسلحانه شدند. در چنین شرایطی، گروههای اسلامی بنیادگرا و تندرو چالش جدی برای دولت ازبکستان محسوبشدند.
از سوی دیگر با وخیمترشدن شرایط اقتصادی، افزایش تورم، بیکاری و کاهش سطح زندگی مردم همزمان با شدتگرفتن سرکوبها، این نگرانی که گروههای مخالف میانهرو به صف مبارزان مسلح مخالف رژیم بپیوندند؛ به کابوسی برای رژیم ازبکستان تبدیل شدهاست. بهنظرمیرسد که بزرگنمایی تهدید بنیادگرایی اسلامی و استفاده ابزاری از آن بهواسطه دولت، نتیجهای جز تضعیف نظام سیاسی و اقتصادی ازبکستان نداشتهاست. البته این واقعیت که حمایت مردمی از تشکیل یک حکومت اسلامی در ازبکستان ضعیف است؛ توجیه سرکوب گروههای اسلامگرا نخواهدبود. باید توجهکرد، اگرچه بخشی از مردم ازبکستان از اسلامگرایان مسلح حمایتمیکنند، بهنظرمیرسد این حمایت از باورهای اسلامی مردم برنمیخیزد؛ بلکه نتیجه محرومیت از مشارکت در روند سیاسی، نارضایتی از گسترش فساد و شکست اصلاحات اقتصادی- اجتماعی است.
منبع: جامعه شناسی سیاسی جهان اسلام
نظر شما چیست ؟