این نوشته برای آنانی است که دخترشان را بخانه بخت میفرستند و پسرشان هم بدنبال پی ریزی کاشانه است امید است که گلدان عشق پیوسته پر گل باشد.
اگر عشق در خاک جسم افتد تخمک محبت بارور میشود و میشکفد و گلها میوههای شاداب به باغ حضور عرضه میکند.
ازدواج بدون عشق خرید گوشت لخم از قصابی است که برای سیر کردن شکم یا پزدان به مردم که ما گرسنه نماندهایم ولی در درون خانه بوی گندیده حضور تهوع آور است.
یک عده هیچ وقت بالغ نمیشوند همچنان که پدر و یا مادر در بچگی ولی و وصی قهری او بودند و در بزرگی خاله و عمو و عمه نیز به جرگه تصمیم گیران اضافه میشوند تا باو بگویند با که حرف بزن و با چه کسی ازدواج کن.
اون قدیمیها هر کس به جنگ نمیرفت میگفتند بزدل است و مجبور بود یک پر سفید بگوشه کلاهش بیآویزد. بعضی از افراد این پر را از نوجوانی به گوشه کلاهشان میآویزند، ولی اهل شناخت که دیدن را بجای نگاه کردن تجربه کردهاند پر بی عشق ماندن را بکلاهشان نمیآویزند.
انسان بی عشق چونان خاک مرده و سترون است زمینی که با عشق شخم بخورد علف هرزش میمیرد و از برکات شعشعه آفتاب بهره میگیرد.
یک روز با عشق زیستن به هزار روز زندگی بی عشق و یک بار گلی را بوئیدن و مردن به هزار روز در برهوت خشک قدم زدن میارزد.
چطور میتوان آواز را از قناری گرفت و بلبل را به بستر احتصار گل به نظاره برد.
در جمع برخی از خانهها اخم حضور، داد خودخواهی پرخاش من برتر، اندیشه << من >> اندیش، در فضای وهن خاکستری تنهائی در جمع جاری است در این گونه منازل یا سکونت گاههای موقت فریادها در درون خفه، سخنهای ناگفته، قفل کلید دهنها در دست تامین کنندگان خرجی و هزینه خانه و گردانندگان آن است بدیهی است در این گونه خانوادهها ازدواج بالاجبار به انتخاب اطرافیان صورت میگیرد و ناچار ازدواج به اجبار را انتخاب قدر میدانند جبر را قبول و اختیار را به تقدیر تقدیم میکنند.
چرا این همه ترسو هستیم، چرا فریاد نمیزنیم که ما هستیم، میاندیشیم، انتخاب میکنیم، ای خویش، ای آشنا، ای مردم بر ایمان تصمیم نگیرید، بما نگوئید چکار کنیم، بدی و خوبی کار را بما بگوئید تصمیم گیری را بخود ما واگذار کنید.
شما ای عزیزانی که حتی در ازدواج و زندگی مشترک آینده ما دخالت میکنید چرا میخواهید دست ما دست کسی باشد که حتی پوست دستش نیز هیچ حسی در ما ایجاد نمیکند و نگاهمان مثل مردهها بی حس و بی رمق است و همانند زندانیان دست بند خورده به سلول حجله روانه میکنید، بی هیچ آشنایی و شناخت از اندیشه، رفتار، کردار، گفتار و روش و منش و نتیجه این گونه زندگی مشترک عادت بزندان و زندان بان، شستن و رفتن و سائیدن و پختن بطور روزمرگی است.
زندگی با عشق یعنی با دستان با هم بودن و در قنودی مداوم دعای تداوم همسونگری، هم فکری و هم اندیشی خواندن است.
در زندگی عاشقانه قندیلهای محبت از جای جای کاشانه و جایگاه حضور آویزان است و هر قندیل نور خود را به زوایای زندگی میتاباند هم تنی به همسری بدل میشود و اندیشههای انباشته در سرها به سر دیگر (همسر) منتقل میشود و همفکری بوجود میآورد.
عشق در خانه پردههای خاکستری سوءظن و بداندیشی را کنار میزند بقول مولانا عشق دوای علت و معلول میگردد.
هیچ پرندهای تنها پرواز نمیکند مگر به دانه چینی و هیچ هجری اجباری نخواهد شد و دیوارهای خانه عشق دریچههایی گشوده بسوی باغ بسیار درخت دارد.
در خانه عشق پدر و مادر و فرزند در محراب حضور مطلق نماز مهرورزی را در کیش مهر با هم و شانه بشانه میخوانند.
در خانه عشق وژاگان زیبا و کلام نرما دارد.
چقدر و به چه میزان و چه حجم و وسعت عشق کافی است تا هیچ وقت جدایی و هجر رخ ندهد.
چقدر صداقت کافی است که ضریح چشمان پاک را با دستان آلوده زیارت نکنیم و هوالمعشوق را فریاد بزنیم.
✍️ دکتر سید جلال ابراهیمی
نظر شما چیست ؟