یادداشت-تورکمننیوز- سخنان زیادی درکتابها و روزنامهها و فضای مجازی یا بیانات افراد در رسانهها وجود دارد که بایکدیگر متفاوت هستند. بعضیها جذاب و برخی خیلی جدی و بعضی دیگر خندهدار و بعضیها هم خنثی و بیارزش و بعضیها هم درست یا غلط هستند.
اما درست و مهم بودن یک سخن را چگونه میتوان تشخیص داد. آیا آنرا با معیار خارجی مانند حقیقت سنجید؟یا سخن اعتبار خودش را در معنی که در بطن آن نهفته است میگیرد ؟ یا اعتبارخود را از گویندهاش میگیرد؟ یا به عبارت دیگر شخصیت گوینده به سخن اعتبار میبخشد؟ یا اهمیت و قدرت و معنی و استدلال سخن به گوینده اش اعتبار میبخشد؟ یا گوینده و سخن اعتبار متقابل دارند؟ یعنی از آدم غیر مهم سخن مهم در نمیآید.
مثلا از پیامبر اسلام حدیثی نقل وقول میشود مبنی بر اینکه رهبری یک کشور به دست زنان بیفتد آن کشور رو به انحطاط میرود. (نقل به مضمون). این سخن در دنیای کنونی موارد نقض فراوانی دارد. در حال حاضر رهبر خیلی از کشورها به دست زنان است ولی نه تنها چنین چیزی اتفاق نیفتاده بلکه برعکس پیشرفت خوبی هم کردهاند مانند آلمان و انگلستان که جزو کشورهای پیشرفتهی جهان محسوب میشوند. ما در مقابل این سخن چند جور موضع میتوانیم بگیریم. این سخن چون متعلق به پیامبر اسلام است درست میباشد و ما با نتایج کنونی آن کاری نداریم. یا این سخن در زمان خود پیامبر درست بوده ولی در حال حاضر چنین نیست. یا این سخن پیامبر جزو سخنان دینی محسوب نمی شود بلکه در زمره سخنان عادی است که اشتباه بودنش به شخصیت پیامبر صدمه نمیزند.
یا این حدیث جعلی می باشد و پیامبر چنین حرفی نزده است. یا سخنانیکه اشتباه بودنش ثابت شده است متعلق به پیامبران نیست و گرنه پیامبران سخن باطل نمی گویند. در اینجا اعتبار گویندهی سخن مهم است چون اگر سخنانش اشتباه از آب در آید مشروعیت و مقبولیت او خدشهدار میشود. به همین دلیل هم تفسیر و تاویلهای گوناگونی را سبب میشود. اگر آن سخن را یک فرد عادی گفته بود ما به راحتی می توانستیم بگوییم این سخن اشتباه است.اما چون پیامبر گفته است دعواها و تفسیرها شروع میشود. در واقع میشود گفت: درست بودن خودِ سخن اهمیتش را اثبات میکند نه چیز دیگر.
در صدراسلام این نزاع میان معتزله و اشاعره بوده است. اشاعره به حُسن وقُبح ذاتی افعال معتقد نبوده است و همه چیز را به خدواند وابسته می دانسته است.چون خداوند همه چیز را خودش خلق کرده و خودش هم مالک همه چیز است. بنابراین خداوند حق دارد در ملک خود هر جور خواست تصرف کند. اگرخدای نکرده خداوند بگوید پیغمبر وارد جهنم شود و شیطان وارد بهشت، درست است. چون آنچه آن خسرو کند شیرین بود.اما معتزله معتقد به حُسن وقُبح ذاتی افعال است. خداوند باید خوب را بگوید چون از موجودی مانند خداوند نباید فعل قبیح سر بزند.مالک و خالق بودن خداوند مجوزی برای هرگونه عمل نیست. خداوند می تواند یک چیز را خلق نکند، اما وقتی خلق کرد لازم است حق و حقوق آنرا رعایت بکند. به عنوان مثال یک نفر درمرکز شهر یک قطعه زمین داشته باشد آیا میتواند در آن زمین آشغال توالت را برزید و موجب آزاردیگران شود.؟ مثال دوم: بنده صاحب فرزند خود هستم آیا میتوانم به فرزندم دستور دهم دزدی بکند یا جنایت بکند؟ مسلم است جواب این سئوالها از نظرمعتزله منفی است.
به فرض محال اگر پیغمبر بگوید: ۲+۲=۵ غلط است. اگریک فرد عادی بگوید:۲+۲=۴ درست است. چون سخنان غلط ازجانب هر کس باشد اشتباه است مگر اینکه غلط نبودن آنرا اثبات بکند. سخنان درست ازجانب هرکس باشد درست است مگر اینکه خلاف آن اثبات شود. یعنی اعتبار گوینده نمی تواند ماهیت ومعنای سخن را قلب وعوض بکند. به قول فلاسفه یونان باستان خوبی و بدی و رذیلت و فضیلت و درست و غلط حتی مستقل از خداوند هستند. اگریک چیزبدی مانند دزدی را خداوند هم بگوید خوب است قداست پیدا نمی کند. وقتی یک چیزی خوب است ذاتاً خوب است و یک چیزی بد است ذاتاً بداست وکسی نمی تواند ماهیت آنرا عوض کند. مگر اینکه خداوند نظم و ترتیب جهان را بطورکلی عوض کند و چیز دیگری جای آن قرار دهد.آن موقع قضیه فرق خواهد کرد.در واقع می شود گفت: با نظم و انضباط کنونی درست بودن یک سخن با یک معیار خارجی اندازه گیری میشود آنهم حقیقت است.
نظر شما چیست ؟