به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی ترکمن های ایران، سمیه باقری حسنکیاده: «آتش، بدون دود نمیشود، جوان، بدون گناه»؛ این مثل قدیمی ترکمنی پیشانینوشت بلندترین رمان نادر ابراهیمی است.
رمانی چاپ شده در سه جلد و هفت کتاب به نامهای: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ، واقعیتهای پرخون، حرکت از نو، تو هرگز از حرکت باز نخواهی ایستاد و هر سرانجام سرآغازیست.
داستان آتش بدون دود
رمان آتش بدون دود با روایت پیدایش دو قبیله یموت و گوکلان آغاز می شود. دو قبیلهای که بعدها بر سر آب به اختلاف میرسند.
تا آنجا که روابط قبیلهها، به کلّی قطع میشود و تنها ارتباط میان آنها تفنگ است و سرب داغ.
از طرفی، بزرگ قبیله گوکلان، بیوک اوچی، دختری دارد به نام سولماز، که گالان اوجای یموتی، به تحریک پدر و یارانش خواهان او میگردد، اما گوکلان به یموت دختر نمیدهد و از یموت دختر نمیآورد.
پس گالان، سولماز را میرباید. دو برادر گالان در این راه کشته میشوند. گالان به خونخواهی برادرانش، بسیاری از خویشاوندان و یاران بیوک اوچی را میکشد.
تا اینکه سرانجام، تنها برادر زنده مانده سولماز، یت میش اوچی، به کمک دو تن از خویشان خود، گالان اوجای را بر لب چاه اینچه برون میکُشند.
سولماز به خونخواهی همسر خود، تنها برادرش را، از پا در میآورد و خود نیز توسط یکی از گوکلانها، کشته میشود.
با مرگ گالان، جنگهای قبیلهای کم و بیش به پایان میرسد. آق اویلر، فرزند ارشد گالان به کدخدایی اینچه برون میرسد. در این هنگام بیماری ناشناختهای به قبیله یموت رو میآورد.
آق اویلر به رغم شرایط ناهموار و تهدیدهای بزرگان یموت و بیاعتقادی مردم صحرا به شهریها، پسر خود آلنی را برای فرا گرفتن طب به تهران میفرستد.
آلنی پس از سه سال و نیم به اینچه برون باز میگردد و با تلاش بسیار موفق میشود، اعتماد مردم را به خود جلب نماید.
یموت و گوکلان، دست در دست هم می گذراند و خُرده قبایل دیگر را به اتحاد دعوت میکنند و به این ترتیب قبایل ترکمن تا حدودی به وحدت میرسند…»
نادر ابراهیمی سی سال از عمرش را به پای آتش بدون دود نشست. سوخت و ساخت و پر بیراه نیست اگر بگوییم حتی سوختنش را در لابلای این هفت جلد میشود لمس کرد.
به خصوص آنجا که مینویسد: تاریخ را تنها خرده دروغهای خندهآور تاریخی قابل تحمل میکند؛ و گرنه چیزی جز خون مظلومان، مرکب تاریخ نبوده است.
نادر ابراهیمی خود درباره مرارتهای کتابش اینگونه مینویسد:
«اینطور بگویم و خلاصتان کنم: آتش بدون دود کمرم را شکست. تمامم کرد. خرد و خمیرم کرد. خسته و بیمارم کرد.
من از آن جمله نویسندگانی نیستم که میتوانند خیلی راحت و روان و مسلط بنویسند، بیدغدغه و بدون شک. من نوشتن بلد نیستم و مینویسم؛ و این بسیار مهم و در عین حال غمانگیز است.
کسانی هستند که شهادت بدهند که برخی صفحههای این کتاب حجیم، بیش از ده بار نوشته شده است.
و همسرم مسلما گواهی خواهد داد که چه کشیدم تا آتش بدون دود را به پایان جلد هفتم رساندم و چندین و چند بار، بدون هیچ علت محسوس، زیر فشار نوشتن این داستان فکر خودکشی به سرم آمد…
هیچکس بر مرگ فرزند خویش آنقدر نگریسته است که من بر سر سطر سطر این کتاب گریستم …»
آتش بدون دود داستان حماسه یک ملت است. بخوانید و لذت ببرید./گُلوَنی
نظر شما چیست ؟